آن پرده و این خیالْ بازی است
هنر واحهای است میان توالی نامُردنهای بسیار مُیسر در پهنهی رانههای مایل به حیات. سبزجایی پُرنور، در بطن تاریکجای روشناییستیزِ روزگار. چینشی خیالانگیز، قادر به انتقالِ ردهای از عادیها به غیرعادیها؛ تاشها و تلاشها و تپشهایی لطیفْ میانِ بازتابهایی از بخارِ سبکِ هستی و عبورِ زمان تا فرو روندگی و بلعندگی، سیرِ مسیری میان بیمسیرجاها و عادت به عادتنکردنها. ثبت شمایل منظومهای که کاش میشد جهانِ واقعْ آن شود، و نمایش نمایی از قلمرو آن خیالِ خواستنی، بیکه وعدهای سُست دهد یا با فریبیْ رازی از پردهای جعلی افشا کند.
پنجرهایست هنر، سو به تاکستانی بنفش و سبز؛ و دستی که میرود تا پنجرهای بگشاید. در این گشایش چه اتفاقی میافتد؟ پنجره است که دستان گشاینده را از هم باز میکند و تاکستان که در انتظارِ خوشهچینی است، از هر خوشهْ تکههای زرین و گُزیده را هبه میکند تا سوسویی، بارقهای شود و پدرِ نشاط نو در رگ جان ما راندن تواند.
در این تاکستان "«تِلِسْکْ» خوشهی کوچکِ انگور است، تکهای از خوشههای بزرگ و رسیده و چیدنی" (لغتنامهی دهخدا).